ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
باز شب
سالها میان تاریکی
نه
((در دل تاریکی))
ناسپاس اگر نباشم
با هر از گاهی روشنی
به سان رد شدن شهابی
کوتاه سرد و حتا مرطوب
صبحی نیست؟
یا حتا شمع افروزی؟
سخت اما دلتنگ چه ام نمیدانم
دیگر نه حتا همپای رفتنی
و نه دیگر حتا شوق گم شدن در بی نامی کوچه های غربت
بیتو
راستی؟
مگر قرارمان نبود تا مرگیدن
رفتن
تا پس کوچه های عشق و باران و یله رفتن کودکانه و پس پس رفتن
تا گم شدن
برای فراموش کردن باید نوشت ؟
برای آشنایی زدایی؟
حتا وقتی تمام سلولهایم نام تو بر لب دارند
نمیشنوی؟
باید امید داشت؟
به صبح
به روشنایی
و فراموشی؟
یا که
شاید
به آن آخرین کوچه رسیده ایم؟
ساده ام
و چه زیاده
که در میان
چشم تر خندانت
و شیرین لب سرخ شکرخندت
غریبگی که چه عریان بود
و چه تلخ
ندیدم
یا
بدتر
ندیده گرفتم
و حالا رنجی حتا بیشتر حتا از قبلتر
(وعجیب که دلتنگم
با این که به حسابی در شمار مرده ها هم قرار گرفته ام،
و
این فرصتی است شاید مغتنم برای دستکم خودشناسی.
فاتحه ام فراموش نشود و نذر شکلات تلخ)