جهان ممکن است جشن بزرگ و پیوسته و یکتایی باشد
اما
همیشه شاد نیست
و
من این فرصت را برای خریدن پیراهن حرام نخواهم کرد
ارزش واقعی ادمها را زمان مشخص می کند
یا بهتر است بگوییم بی ارزشی شان را
به " اشتباه دوباره" تو که فکر می کنم خنده ام میگیرد
همیشه از خودم می پرسم آیا عشق رخدادی یکتا در زندگی است؟
یه وقتایی هست که بی هوا میشی
هوا نگرفته
دلت گرفته
یه وقتایی این بی هوا شدنا چن سال طول میکشه
پیش خودت فک میکنی چه جوری هنوز زنده ای
just remember
your writings
"طپش" and "آبان 91"
it seems you were in love with somebody
a guy
Pakistani guy
and i think you had a trip to Dubai
and making ...
its not my job to know what you have done
but it seems that at those shiny times, i was forgotten
and by the sudden you came and were saying about the LOVE
the history
i don't now what happened in last few month for you
but
i didn't break up
i was begging you
if you could remember
last year
book fair
and
"our season is finished"
and you were with someone else which was not me
so you had your choice
so nothing left
Let’s say
I have my own sad love story
I love the story which i have and that is sad
I am sad cause i had a love story
My story of sadness is lovely
I love the story which is sad
I have a history and i call it love to be sad
I call my love story sad
My sadness is so called, love
I made a love story of sadness
I am happy because sad love
The love is just sad otherwise that is not love
The sadness of me was lovely story
I am sad cause i am out of love
I was sad and could not believe the love
چه اندازه احساس شرمندگی می کردم
وقتی هر روز ها می شنیدم
"تا ابد" و "برای تا همیشه" از "مردن بدون عشق تو"
حس می کردم چیزهایی کم دارم
زیاد
"احساس خوب بد بودن"
واقعا احساس خیانتکاری را حس می کردم
و تا چه اندازه بی احساسم
و نالایق
و هر روز درد بی پایان؛ تو چه می فهمی؟
که لابد " احساس خوب خوب بودن"؛ من چه می فهمم
اما حالا بعد دو سال
زمان داوری می کند
نه انتقام می گیرد از من
و چه به احساس شرمندگیم می خندم
و
فکر می کنم چه خوب میشد اگر همه مثل حرفهایشان می شدند
نه همه
لا اقل یکی
خوب یا بدش هم زیاد فرقی نمی کند
و نه "حرفهای خوب برای بچه های خوب"
مثل قصه ها
شرمندگی این روزها جایش را به داده به شک
که حتا به خودم هم می خندم
و جست و جویی همیشگی
برای چیزی که نمی دانم چیست و آیا هست؟
حس انتظاری بی پایان
twice death in an hour
is not enough?
nothing costs enough to be alive anymore
by your bests
or what u had might thought of
nothing left
or it could be worse?
just see