دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

توی تو

سیاهی پلکها راکه جمع بزنی به سیاهی زیرزمین

و تاریکی شب

تاریکی جهنمی می شود برای خودش

((و ذوالنون اذ ذهب ....))

روسری سبزی هم اضافه تر به این سیاهی

چشمانم را فشار می دهم

خنده ام می گیرد

((تو؛ فقط تو))


آوازی که در سیاهی و تنهایی گم می شد

در سیاهی  راه راه عصر


ماننده ی چوپانی بر بره ای گمشده و بازیافته

مادری بر فرزندی دور

پدری در دور دست تنهایی

آخرین بازمانده از قومی شکست خورده

توان مانده و نمانده ی سازی شکسته و کهنه

آواز بهار برای باران

شعر خشکی شوره زده ای زیر طوفان

زمزمه های مادری برای دختر در شب عروسی

راهبی دور و تنها با خدا، ایمان


مدام

در تغییر


شعر زندگی


گمانی که من من را و من تو  را با توی تو مخلوط می کرد

سخت اما

و


چشمانم را بیشتر فشار می دهم سیاهی اما بیشتر نمی شود

خنده ترم می شود

به توی من

دیگران