ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
چه اندازه احساس شرمندگی می کردم
وقتی هر روز ها می شنیدم
"تا ابد" و "برای تا همیشه" از "مردن بدون عشق تو"
حس می کردم چیزهایی کم دارم
زیاد
"احساس خوب بد بودن"
واقعا احساس خیانتکاری را حس می کردم
و تا چه اندازه بی احساسم
و نالایق
و هر روز درد بی پایان؛ تو چه می فهمی؟
که لابد " احساس خوب خوب بودن"؛ من چه می فهمم
اما حالا بعد دو سال
زمان داوری می کند
نه انتقام می گیرد از من
و چه به احساس شرمندگیم می خندم
و
فکر می کنم چه خوب میشد اگر همه مثل حرفهایشان می شدند
نه همه
لا اقل یکی
خوب یا بدش هم زیاد فرقی نمی کند
و نه "حرفهای خوب برای بچه های خوب"
مثل قصه ها
شرمندگی این روزها جایش را به داده به شک
که حتا به خودم هم می خندم
و جست و جویی همیشگی
برای چیزی که نمی دانم چیست و آیا هست؟
حس انتظاری بی پایان