دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

پاییزهای امروز

شبهای بی پایان زمستانی پاییز


حالت تهوعی مدام

خیابانهایی که آغاز نشده در پایان راهی

سراب آرزوهایم دنیا؟

چرا هیچ چیز شبیه آنچه میخواهم هم نمیشود؟


زیاده خاهی

سستی

بد شانسی

حماقت


حتا هرگز نزدیک هم نشده ام در نهایت

تهران

شهر ناشناخته ایست تهران


چه دنیای کشف نشده ای


و


تعجب انگیز

مرگ

بر گورم کسانی خاهند گریست

که


حتا از نگاهی دریغ میورزند

سقوط

خالی

از هر اعتمادی


سقوط


تا کجا؟

تا به کِی؟


حتا غروبهای پاییز هم خالی از معنا شده اند

خالی

تهی

حتا با پیمودن بی پایان شهر


دلم دستی میخاهد

بی حرفی


حالت تهوعم اگر بگزارد

پاییز

دودزدگی شهر

هم

حتا

از

پاییز نمی کاهد

                 بلندتر

تنهاتر

در شلوغی سکوت غروب


پاییزهای بی درخت تهران هم

شاعرانه اند


نیمکتی که دختری با چشمانی بی شرم

از پس دود سیگار


حتا منتظر هم نیست


و شهر

پر شده از 

سگ گردانی

و خالی از بی هدفی

در عجله ای گم


و 

دستانی خسته

حتا از عشق


و

واژه ها ی محبت دروغین

قربانی

هوس دختری خسته تر از سردی بی رمق غروب

تکیده در انتهای تاکسی

به

تصادفی که کور نیست کنارم نشسته


هر شب

قصه های بلندی را نجوا می کند

پر از اشک

پر از دود


خالی از خاطره



صورتک

بازیگران نمایش جهانی

چندان سریع نقش عوض می کنند


که گاهی


فراموش می کنند صورتک خود را برای نمایش بعدی عوض کنند

فراموشی

کاش میشد

بعضی خاطرات را فراموش کرد


دروغها را


اما

شاید هم بهتر است که فراموش نشوند

شاید

تکرار نشوند


بعد مدتها حالت تهوع دوباره و شدیدتر از همیشه


پس نوشت: فقط عمق دروغها نیست که مانده ( اگر شدت دروغ عمق داشته باشد) بل دگر اعتمادی نمانده نه حتا به خود

میز

پشت میز تک نفره 

رو به خیابان


تنهایی ام را سر می کشم

سرد

چرخه

بررسی کنم دوره های عود مجدد بازگشتهای به گذشته را

که از قبل ترش منتظر باشم

موکا

چقدر موکا به روشهای مختلف ساختم و خوردم و اسمشم نمیدونستم

نارنگی

چقدر دلم میخاهد 

آسمان بوی  نارنگی بدهد



و

سبز باشد

محبت

چقدر همه آدمها به محبت نیاز داریم

و

دیگران سنگدل