-
پاک کن
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 23:06
کاش دستانم پاک کن بودند تا اول قلبم را پاک کنم بعد چشمانم را و بعد راه بیفتم تا دنیایم را پاک کنم و بعد که همه جا را خوب پاک کردم بنشینم پاهایم را پا کنم بعد دست چپم را با دست راستم اما چه کنم؟ حتا نمیتوانم خودم را پاک کنم تازه مگر چه میشود و برای چه؟ در انتظار معجزه خودم مینشینم با اینکه میدانم که حتا اگر دستانم هم...
-
دلتنگی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 20:08
دلتنگم
-
کجایی بهار؟
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 10:16
دلم بهار میخاهد که بیدار که شدم تو هنوز خاب باشی در آغوشم و گنجشکها و آفتاب و خنکی هوا از بازی لای پنجره هجوم بیاورند و دست روی خطوط صورتت بکشم تا تو تن بزنی از بیدار شدن و من از حرکت کردن که بهار باشد
-
مکالمه
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 14:19
جایی که پول حرف می زند نه پزشک اورژانس وقت دارد نه پزشک فوق تخصص اعصاب نه تویی که کاری"مهم" داری لابد بدون اینکه بفهمی گاهی وقتها بهانه های پوچ تنها برای شنیدن صدایی است جایی که تنها پول حرف میزند دیگر حتا چه انتظاری از خودم بدم می آید از شهری که هیچ کس وقتی برایم ندارد برای هیچ کس وقتی ندارد
-
بهار
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 18:31
دستهایم را توی جیب میکنم با دستهای آویزان کنارم آرام راه میروی صدایم میکنی که دستهایت رهاتر نباشند صدایم نمیکنی اما بهار میشود؟ باور نمیکنم با اینکه تقویم و تجربه و بلیط توی دستم و تو میگویید دستانمان را با چای و صورتمان را با خنده پر نمیشوند اما
-
برای پرویز رجبی
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 12:16
از معدود کتابهایی که دو بار خانده ام دشنه و سیب گمشده است. نه زبان روایی خاصی دارد نه سبک منحصر به فرد نوشتن. داستان انقدر سر راست هست که بشود در یک کلمه خلاصه اش کرد: زندگی. دروغ میگویم چون اصلن سر راست نیست روایت راوی از زندگی خودش یا چه میدانم از زندگی من یا زندگی ما پرویز روزمرگی را چنان به ظرافت کوبیده که بگذریم...
-
سیب
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 12:34
1- خودم را از بالش و پتو را از روی خودم بالاتر میکشم لای در را چار انگشت باز میکنم آرام میخانی واژه ها که نه اما آهنگ صدایت داغم میکند با چشمان بسته عاشق ترت میشوم کاش صدایم نکنی و بخانی تا بینهایت در گوشه تخت دراز میکشم کاش زمان کشتر بیاید گریه اما نمیدانم امانم نمیدهد یا مجالم نمیدهد 2- دراز کشیده ای کنارم به ناز در...
-
پنلوپ و قوی سیاه
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 11:30
خب داستان از اشتباهات شروع شده من به جای اینکه فیزیک مثلن جامدات بخونم نشستم اولیس خوندم بعد کارامازوفا به جای ترمو نتیجه خوب باید میشد پیش بینیش کرد ولی بازم نشدش خوب من فکر کردم خودم اولیسم ولی ظاهرن شدم ایوان اونم به جای اینکه بشم مثلن یه استاد مهندسی خوب تو هم شدی قوی سیاه به جای پنلوپ توقع دیگه ای باید می داشتم؟...
-
فریب
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 14:54
این گریه آسمان نیست اشکهای من است بغض ترک خورده ام باور نمیکنم فریب دروغ چه ساده من نمیخاهم که باور کنم
-
یهودا
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 10:00
-
ولگردی
شنبه 24 دیماه سال 1390 11:23
آسمان آبی کمرنگ هوا سرد زمین خیس و خوشحال خورشید با ناز کلاغها مثل همیشه در جستجوی رنگ سکوت نارنجی درختها هوای ولگردیه و انارخوری فقط اگه این امتحانای لعنتی بذارن
-
آسمان
جمعه 23 دیماه سال 1390 10:33
زمین در آغوش آسمان و خورشید خسته وار و خجل از این هماغوشی رنگها شفافتر شده اند
-
من من و توی تو و توی من و من تو
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 17:54
اول- دهانت طعم پیچ امین الدوله میداد بیشتر وقتها که گس بود و معطر (بیشتر وقتها که می گویم باید تا آخرش را خوب بدانی) دوم- تو که می گویم یعنی آن که من نیست، نه که هر کسی باشد، یعنی تر اینکه به گمانم نخاستی خودت را جای من بگذاری (همیشه می توان فکر کرد من نتوانسته ام خودم را جای تو بگذارم)، باز هم یعنی تر اینکه نخاستی...
-
Last Christmas
شنبه 3 دیماه سال 1390 20:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Last Christmas, I gave you my heart پایت را روی پدال ترمز فشار میدهی پسر خود را کمی عقب میکشد But the very next day, You gave it away شیشه را پایین میکشی But the very next day, You gave it away زیر لب زمزمه میکنم But the very next day, You gave it away صدای آهنگ را پایین...
-
یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 15:08
به زمان من هر شب یلداست دیگر قبلترها شبها چه دیرتر می آمدند و چه زودتر میرفتند در ساعتهای هم آغوشی و عشق به زمان من که دیگر نمیپرسیش شبها پایان ندارند دیگر هر شب یلداست بی اناری که دان کنم برایت بی خنده های مدامی که بی دلیل بر چشمانت بود بی روشنی برق شادمانه نگاه خندانت (چطور با چشمانت میخندیدی مدام؟) اینجا در نزدیکی...
-
تلخ
جمعه 25 آذرماه سال 1390 12:45
قهوه ی تلخ چشمانت حتا از جدایی هم تلختر است
-
امکان
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 15:34
هر چیزی ممکن است یعنی بعد از اینکه تو ادعا کردی من دوستت نداشته ام هیچ ناممکنی نیست این یعنی اینکه هر چیزی ممکن است هر چیزی حتا اینکه "هر چیزی ممکن است" هم ناممکن باشد
-
امید
شنبه 19 آذرماه سال 1390 10:52
چشمانم که رنگ تشنگی بیابان گرفتند دستانم خشکیدند و بند بند زیر هجوم تنهایی گسیختند کاش باران نگاهی رامشگر را امیدی بود کاش
-
سربلندی
شنبه 19 آذرماه سال 1390 10:49
سرت را بالا بگیر مرد سرت را که پایین بگیری هر خری یا هوس سواری گرفتن میکند یا پس گردنی زدن سرت را بالا بگیر
-
خواب
شنبه 12 آذرماه سال 1390 11:56
رنگیترین خاب دنیا بوی تو را میداد، بوی عریانی نفسهایت. صدایت میان نقش جهان میپیچید، صدای فیروزه ای کاشیها، صدای آسمان. باد بوی تو را می آورد، هیچ کس نیست، خالی میدان سکوت خود را میخاهد فریاد بزند، صدای تو میان آجرها می پیچید آسمان کبوده ترمیشود. همه جا رنگین کمان، تویی اما تنهاییست این به گمانم بر سکوت خالی میدان جای...
-
حوا
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 10:38
حوای سیب آدمم را گم کرده ام
-
جمعه
جمعه 4 آذرماه سال 1390 09:45
جمعه های خاکستری بر شیشه های تنهایی پنجه میکشند عقربه ها رسالت خود را پای دیوارهای همیشه غروب قربانی می کنند تو نیستی و من که بنشینیم پشت پنجره و سیب گاز زده هم را ... و من میدانم در این نزدیکی جمعه ای است که دیگر نتوان در برابرش ایستاد و زمان به پایان خواهد رسد این کابوس ناتمام بیتو به سر انجام کاش آن روز بر سرخی سرد...
-
قدرت
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 19:48
پول همه چیز است یا همانطور که تو گفتی قدرت است.
-
عکس یادگاری
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 22:49
انگلیسیو خوب حرف میزد هر چند روسی بود شب اول بعد اینکه 50 تا پاش دادم گرماش سرمای شبو . . . بگذریم اینم عکسشه خوبه نه؟ شب دوم گفتم مجانی اونم با رفیقم که بیست تا پاش داد در عوض منم تا صب با بیست نفر میدونی که ولی عجب چیزی بود لامصب
-
انار
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 23:21
هر اناری خاطره ایست: از برف و درکه؟ که دستان عاشقیم دانه کنند و سرخی خاطره بر سفیدی برف جاودان شود؟ بوسه ها چه گرمتر و هوا سردتر و چه اصراری که هر انار سیصدو شصتو پنج دانه دارد و خنده های ما کاش یک بار میشمردیمشان بهانه ای میشد برای خنده
-
باران
شنبه 7 آبانماه سال 1390 22:56
باران باران باران دلم کبوترهای پای ستونهای سنگی و مشتاقیشان برای تکه ای نان را میخاهد و باران و یا اشتیاق دستهای یخ کرده تو را باور میکنی؟ دلم باز باران میخاهد و گم شدن میان جاده های جاده های مه آلود که بعد بهشت شبانه ای با بوی بهار نارنج که عاشق شویم دلم باغ جهان نما میخاهد که همه عاشقند اما اینجا شبهای بی پایان...
-
نیاز
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 23:13
دستان نیاز دروغ التماس ساختگی چشمان کودکی در جستجوی؟ فقری که در نگاهی باشد سنگین بر نگاهم
-
همپا
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 01:34
باز شب سالها میان تاریکی نه ((در دل تاریکی)) ناسپاس اگر نباشم با هر از گاهی روشنی به سان رد شدن شهابی کوتاه سرد و حتا مرطوب صبحی نیست؟ یا حتا شمع افروزی؟ سخت اما دلتنگ چه ام نمیدانم دیگر نه حتا همپای رفتنی و نه دیگر حتا شوق گم شدن در بی نامی کوچه های غربت بیتو راستی؟ مگر قرارمان نبود تا مرگیدن رفتن تا پس کوچه های عشق...
-
غریبگی
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 15:42
ساده ام و چه زیاده که در میان چشم تر خندانت و شیرین لب سرخ شکرخندت غریبگی که چه عریان بود و چه تلخ ندیدم یا بدتر ندیده گرفتم و حالا رنجی حتا بیشتر حتا از قبلتر (وعجیب که دلتنگم با این که به حسابی در شمار مرده ها هم قرار گرفته ام، و این فرصتی است شاید مغتنم برای دستکم خودشناسی. فاتحه ام فراموش نشود و نذر شکلات تلخ)
-
ما
شنبه 29 مردادماه سال 1390 20:01
شب میشوم چشمانم حتا بسته نمیشوند صدای تنهایی باد می آید دلم ماه میخاهد که تمام باشد و نقره ای نه زرد مریض که درخت باشد و باد بیاید و ماه تمام نقره ای باشد و در محوی تاریک دوردست آب باشد دریا باشد و اسب باشد و صدای زوزه کفتار بیاید دلم سکوت میخاهد پاهایم دریا میخاهند شوری مواج گرم که غرق شویم کسی در ساحل نباشد جز ما و...