-
غریبه
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 13:45
صبحها باید مریم را به زور از خواب بیدار می کردم مثل بچه گربه ای خاب آلوده می چسبید به گرمای من و یا سرمای بالش با آنا دوش می گرفتم عسل سر میز صبحانه می نشست تا برایمان املت بپزم با پری تا سر کار با خانم د. کار با مریم بعد از ظهر ها میرفتیم ولگردی و گم شدگی با پرنیان شام می خوردیم با مهتاب عشق با چشمانی همیشه خندان و...
-
صبح
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 21:34
خورشید با چشمانی خونین کنارم بیدار می شود تو کنارم نیستی باز
-
تفاوت
جمعه 21 مهرماه سال 1391 21:45
کاش میشد فرق استفاده کردن و خواستن و نیاز داشتنو گفت میفهمی؟
-
چشمان مه گرفته
جمعه 21 مهرماه سال 1391 08:36
آدمیزاده ایم آنچه می خواهیم می بینیم آنچه می خواهیم می شنویم آنچه می خواهیم می اندیشیم وآنچنان که می خواهیم قضاوت می کنیم و این بار سنگین همواره بر گردن خدای خود ساخته انداخته می شود چشمان بسته را خدایی هم اگر باشد نمی تواند باز کند بیهوده می اندیشیم که می توان هر کاری کرد هر چیزی را تغییر داد در حالی که گذشته را نمی...
-
Apologize
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 10:09
,I know every thing is done and had finished, willy-nilly I should do apologize I think cause I could not do as I thought as I loved you could not see sometimes what was inside me and you did not trust me I do not know why but any way I do apologize.
-
آشنایی و فراموشی
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 22:27
سه سال پیش بود فکر می کنم نهم مهر یا شاید هم نهم آبان یک آغاز سه سالی که بیشتر از تمام زندگی شیرین بود وتلخ خنده و اشک و سفر سه سالی که دیگر حتا هیچ عکسی هم بجا نمانده برایم با خاطراتی که پاک نمی شوند و با اینکه تمام شده اند گویی تمامی ندارند مدام تکرار می شوند بی فراموشی و نمی دانم می نویسم برای فراموشی؟ یا یادآوری؟...
-
درس
شنبه 8 مهرماه سال 1391 00:13
بعضی درسها آنقدر گران تمام می شوند که برای یاد گرفتنشان همه چیزت را که بدهی باز هم بدهکار می مانی. فقط می ماند از آموزگاران چگونه تشکر کردن؟؟
-
خوبی و بدی
جمعه 7 مهرماه سال 1391 09:15
مگه بد بودن چیه که همه سعی دارن خودشونو بچسبونن سمت خوبیها خوب بابا وقتی بدی لذت بخشه و باحاش حال می کنی چرا می خای خودتو خوب نشون بدی؟
-
پاییزانه ای برای خودم
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 12:18
بهاری که با آمدنت آورده بودی پاییزهای من هم با رفتنش رفت در پایان فصل مشترک ما دراین فصل بی فصلی که بوی گندیدگی زمان می دهد بی بهار نارنج و یاس بی گم شدنهای مدام در خیسی خیابانهای ناشناس مدام در مسیری تکراری که در هر گوشه اش خاطراتی دهن کجی می کنند و جالب اینکه هر چه میخواهم بگریزم نزدیکترت میشوم و نزدیکتر خاطراتم و...
-
دلتنگی
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 12:23
درختان لرزان از باد پاییز نیامده پنجره ای که بسته ام بروی خودم سکوت آزمایشگاه در آغوش وزوز هواساز چه خوب بود اگر گرمای دستانت ((به پرنده ای فکر میکنم که آسمان ندارد میفهمی؟)) دلم میخاهد باد صدایت را بیاورد چرا اما؟ کاش میشد باز؟ چشمانم درد میکنند به گمان تشنه اند باز و هنوز
-
ارزش
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 09:20
همیشه فکر میکنم به اندازه یک معذرت خواهی هم نیارزیده ام
-
سالمرگ یک امید
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 11:28
یک سال گذشت سخت ترین سال سخت ترین تصمیم عمرم را گرفتم و مهمترینش را تا کنون و اتفاقات بعدی ثابت کرد که تصمیم درستی گرفته ام متاسفانه. مسئول تمام رخدادها هستم. می نویسم که یادم بماند که هرگز اشتباهاتم را تکرار نکنم. که گذشته هر کسی جزیی از اوست و جدایی ناپذیر از او هر چند برای من مهم نباشد برای آن شخص دیگر مهم است....
-
دروغ
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 19:03
برای چی دروغ؟ چه چیزی میتونه کسی رو مجبور کنه دروغ بگه؟ من که گفته بودم این یکی نه
-
شب
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 23:03
با دستان خالی هر شب را می کاوم تاریکی با لبخند پیروزی با روشن و خاموش لامپی نمی شکند چه خیال خامی تنت را می جویم مهری که بر لبانت بود و هر شب شکست تر می خورم و شب میشود باز در انتظار اخرین شکست و فرو ریختن همیشه فکر میکردم همیشه بدتر هم میشود و هر شب بر لبه تاریکی با چشمان بسته تاریکتر حتا نمیشود؟ حتا بی طناب حتا با...
-
هماغوشی
شنبه 17 تیرماه سال 1391 14:38
آغوشی برای گریستن می خاهم
-
درد واژه ها
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 09:16
من واژه هایم درد می کنند یا درد میکشند را هنوز نمیدانم حتا وقتی روی کاغذ دراز کشیده باشند هم با وقتی هنوز توی مغزم تکان میخورند فرقی ندارند دردشان را حس میکنم با اینکه خونریزی ندارند یا به نظر آماس نکرده اند. وقتی می خاهم تایپشان کنم هم ناله می کنند نه که صدای صفحه کلید باشد، نه جوری روی مانیتور می افتند که انگار به...
-
حس الانم
شنبه 3 تیرماه سال 1391 11:30
-
شکست
شنبه 3 تیرماه سال 1391 08:22
شکست میخوریم چون شکست خوردن را قبول می کنیم
-
مردان جذاب فیس بوکی
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 08:58
یادم می آید که میگفتی چقدر از مردهای ایرانی متنفری و چقدر از آنها بدت می آید که همه شان فقط به دنبال یک چیزند و حالا که به صفحه فیس بوکت نگاه میکنم جدای از حسادتم چیزهای جالب دیگری هم مرا ترغیب میکند به دیدن هر روزه مردانی که می آیند چند روزی میمانند و می روند واقعا اگر همه این مردها تا این اندازه بد هستند چرا این...
-
پایان فصل مشترک ما
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 16:50
می نویسی که جمعه روز خوبی بود و جای هیچ کس خالی نبود و تا آنجا که من می دانم جمعه با من بوده ای حداقل تا هفت بعد از ظهر و می نویسی کاش بفهمد کسی که باید بفهمد و بشنود و ببیند که احتمال می دهم من باشم آنی که چنین آرزویی برایش می کنی بعد فردا روزش می گویی: "فصل ما تمام شده است" حتا دستم را نمیگیری و پس میزنی...
-
شعور
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 18:06
با خودم فکر میکنم اگر مریض باشم و به دوستی که میداند مریضم و زنگ بزند تا حالم را بپرسد بگویم ((خیلی بی شعوری)) طرف چه فکری باید بکند؟ اگر کسی با من چنین رفتاری کند چه کاری باید کنم؟
-
دوست
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 15:46
آیا کسی که حاضر نیست در شادیهایش در کنارش باشی در سختیهایت کنار تو خاهد بود؟ اگر در سختیهای کسی همراهش بودی در خوشیهایش شریکت می کند؟ به یادت خاهد بود؟ از این بیشتر می توان تنها بود؟ دیگر دوباره حتا نمیتوانم گریه کنم پس می خندم
-
مظنون
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 17:57
خسته ام از بس نقش آدم بده ی مظنونین همیشگی را برای تو بازی کنم
-
خوبی
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 11:17
پول پول پول ویزای یه جهنمی تو غرب لا اقل کمش یه ماشین مدل بالا اینا چیزایین که برا یه پسر خوب بودن میارن (بسوزه پدر تجربه)
-
سکوت
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 22:36
چقدر ساکته؟
-
آبی
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 20:15
چیزی گم کرده ام خلا بودنش را میانم حس میکنم روبروی پنجره کوچک زیرزمین رو به سیاهی کشیده قیرگون شب یا به آبی صاف روشن ساکن حرکت زمان مرده وار را به تماشا مینشینم حس تهی بودن از معنا بی گذشته بدون آینده
-
no comment
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 13:59
تشنه نگاه بمانی میفهمی؟ چشم چرخاندن در جستجوی چشمهایی که میرانندت تشنه ام
-
عجب عجب عجب
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 10:58
If you love someone very much, you should let him loose…if he came back to you then he is yours forever and if he never came back, then he wasn’t yours from the begining to love (نقل قول مستقیم) and in the middle of time to be not alone go and make another friendship and write something like this in facebook (عجب...
-
رکورد
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 08:34
یادم باشد پنج شنبه روزی تمام رکوردهایم را شکستم فهمیدم که چرا به ندرت پرستو میتوان در شهرمان دید
-
دیوانگی
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 22:18
دلم برای خودم تنگ شده که مغرور باشم و دیوانه شاید رهایی تو باز عاشقم شود