-
مسخ
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 11:54
واژه ها چه زود تمام می شوند و خاموش روی سفیدی سربی چشم جان می دهند بیهوده. زندگی را نیاموخته از یادهامان رفته و شده ایم مسخ.
-
رنگ
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 17:52
تا حالا ندیده بودم مادرم رنگ چشاش سبزه وقتی گریه می کنه.
-
۳ نیمه شب
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 18:59
شاشیدن وسط میدون ولی عصر چه حالی میده ۳ نیمه شب.
-
مدرن و پست مدرن
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 19:22
مدرن انسان تنها حیوان سیستم ساز پست مدرن انسان تنها حیوان ضد سیستم
-
تن به بی تنی مرگ
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 10:33
مرگ ایستاده و ما ایستاده تر هماوردی نابرابر و ما شادمان تر عجب!
-
گیاه
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:24
هر زمستان چشم به راه بهاری گیاهوار.
-
بودن
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:04
من هستم، تو هستی، ما هستیم، مگر می شود این همه هست با هم باشند؛ و تنها.
-
خاک
جمعه 13 دیماه سال 1387 02:46
دهانم بوی خاک می دهد جانم و جهانم بوی خاک می دهد به رنگ بمُ خاکی
-
تهران
جمعه 6 دیماه سال 1387 01:48
مرگ تبانی ثانیه ها فرو افتادن سایه ها بر سردی دیوار کبودی صورت صبح شبهای هراس سوت خیره سرانه مترو در بی روزنامگی، همشهری خنده های به پهنای صورت و باز هر بار زنده بودن سایه ها را چریدن
-
حوا
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 01:59
هر مادربزرگ ی حوا ی آدم ی نیست
-
پاییز
شنبه 2 آذرماه سال 1387 23:21
رقص شاعرانه مهتاب زیر انگشتان باد ابرهای سپید گریزان
-
پاییز
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 02:23
دستهایش بوی سرما می دهند، تا کشیده شوند روی شانه هایم، لذت جانکاهی می برم. بوی خرمالوی نارس مزه گرم کودکی و خواب بعد از ظهر پاییز را،یکجا.
-
بالماسکه مصاحبه
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 23:35
توی سالن رنگ شرکت پارس خودرو نشسته ایدبرای مصاحبه شما و دو خانوم و دو آقای دیگر البته که خانمها مقدمترند به خصوص اینکه باردار هم باشند خانم اول با شوهرشان وارد شده بودند البته به نظر خانم شماره دو در سالن از شما می پرسند معف شما کیست؟ اقای شماره یک قبل از مصاحبه با تمام پرسنل سالن رنگ آشناست آقای شماره دو می گوید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 مهرماه سال 1387 23:58
گربه ها از هر چیزی حتی حوله هم می گذرند؟ دیدم،دیدم که از روی حوله زرد حمامم گذشت. ماه روی شیشه شکسته ای نشسته. آه می کشم، مسخره است که سکوت شبو فن سی پی یو به هم بزنه، ولی می زنه. سرم گیج میره، اثر قرصهای مسکنه اما شب شب کشیده می شود، نه خودش را می کشد روی بدنم و من پتو را دور خود ، دلم تنگ است لا اقل بگذار به دستهایت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 23:40
از بین کارهای زیر کدامیک را ترجیح می دهید؟ 1- آب پاشیدن روی گربه 2- کندن بال مگس و انداختن آن جلوی عنکبوت 3- انداختن مورچه توی چاله مورچه خوار
-
بودن
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 00:42
دلیلی برای بودنم نیست. سالهاست خسته ام از، برای هیچ بودن.خسته، خیلی خسته. حسودیم می شود به پدر و مادرم و این تمام دیگر، ساده دلان ، که صبح زود بلند می شوند و، و سگ دو می زنند تا شب .نه من می دانم چرا نه خودشان. با این فرق که من هرگز این کار را نکرده ام و احتمالا نخواهم کرد. شبها که خوابم نمی برد تا نیمه و روزها هم که...
-
گریز
شنبه 6 مهرماه سال 1387 15:57
رنگهای خشدارخاموش روی دیوار، خشکیده و چروکیده، دستی که کشیده می شود روی دستگیره دیوارها اتاق خانه تمام دنیا هراسان به دنبالم، می گریزم.
-
مهر
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 22:47
شبهای پر ستاره کویر را می مانی بوی ماه می دهی، بیشتر اما مهر مثل درنگ سنگی روی آب مرداب لرزشی نه از سرما آه!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 17:10
می سازیم ؟ تغییر نمی دهیم، بسازیم تا تغییر کنیم، وقتی تغییر می کنیم می سازیم یا وقتی می سازیم تغییر می کنیم؟
-
مجتبی
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 22:49
هم فوتبال خوب بازی می کرد هم توی نمایشای مدرسه از همه سر بود، به خاطر انرژی بالاش بود؟ البته این از سال اول بود راهنمایی بود، سال بعد جلوی من می نشست بغل اصغری که با اون قد کوچیکش عجیب بود که اونقد عقب بشینه ولی از اونجا که کلاسامون بزرگ بودن زیاد به چشم نمی اومد منم پیش ممد می شستم ردیف آخر. خوب چی بگم من اصلا تو این...
-
هامون
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 11:08
هامون هم خشکیده، دیگر دوشیزه ای نمی تواند تن به آب زند، بارزمین بردارد تا زرتشتی دیگر را به جهان آورد. منجی نیامده مرده است.
-
تاویل بوف کور
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 01:27
اگر به ادبیات علاقه مندید و احتمالا بعد از خواندن بوف کور به زمین و زمان فحش داده اید و در حقیقت چیزی نفهمیده اید. اگر به نشانه شناسی علاقه مندید ولی کتاب جلال ستاری حالتان را به هم زده تاویل بوف کور را بخوانید نوشته محمد تقی غیاثی (امنم نمی شناسمش) انتشارات نیلوفر.
-
مینی بوس
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 23:33
باگوشه چادر سیاهش عرق از پیشونیش رو پاک کرد. چشماش برق می زد و خودش نفس نفس .چاق نبود ولی نسبت به سنش سنگین بود، سبیلای روی صورتش تو ذوق می زد. لبه صندلی مادرش رو گرفته بود و به صندلی جلوییش کمی لم داده بود. صداشون تو صدای ماشین گم بود. به نظر ماذرش غرغر می کرد و دختره جوایشو می داد. به نظر شاد بود. شاد شاد.
-
پرستار
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 23:09
قدش درست به اندازه دو مرد همکارش بود، ولی خب خیلی جوانتر حتا شاید بشود گفت بچه ای که زود قد کشیده. خیلی هیجان زده به نظر می رسید. خوب احتمال شما هم اگر صبح به اون زودی ،هنوز هفت نشده بود وسط اون زمستون، داشتید جنازه پیرمردی رو که از سرطان کبد مرده بسته بندی می کردید، حتا خود منم انتظار نداشتم. بابام که تخت بغلیش بود...
-
کوازار
جمعه 4 مردادماه سال 1387 23:49
روزهای بی قرار تابستانی که چکمه پاییزی پوشیده و تویی که فردا می آیی آسمان را امشب پر از ستاره می کنم و جا به جا کوازار آبی میکارم. آبی ترانه ای آبی رقصان آبی شیرین.
-
باریک
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 03:09
من آن خط باریک تنت لبت را دوست دارم.
-
مارال
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 18:50
شهر تاریک – تر دیوارها بلند– تر آسمان تشنه چشمهایم مه گرفته و این هفته ها سخت تر هم نمی گذرند انگار چیزی درست بچسبد به کف دستم و واژه هایم خنگ شوند نیمه های شب به وقت ساعت روی دیوار (چون همیشه) وشادی از گریه بعد آن سالهای خشک شاید که نه رنگها محوتر شده اند صداها سکوت تر. برگرد.
-
سرنیزه
شنبه 29 تیرماه سال 1387 12:24
سرنیزه ومن تا صبح پوستش را می کندیم و درخت مردانه ایستاده بود.
-
پنجره
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 18:10
چشم که می بندم پنجره ای گشوده می شود هر پنجره ای دنیایی نیست و یا حتا نمایی از دنیایی. روی پوست سرد زمان دست می کشم که چه؟ یا که دستهایم یخ کرده مرده ام باز؟ این آوای سکوت است؟ خوب می دانم تو هم دیگر بالا نمی آوری از این همه دروغ از این همه ( شما بهش چی می گید ؟ ) ولم کن.
-
گریز
شنبه 22 تیرماه سال 1387 01:58
مرزهای مرا و تو را حتا، گرمای تنهامان هم جدا می کرد. گریختی به آن دورترها که؟