-
سقوط
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 22:06
تا کجا می توان سقوط کرد تا کی؟
-
روز های بد
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 17:30
یک روز بد بدترین روز همیشه روزهای بدتری در راهند؟ در سالروز روزهای بد
-
جای خالی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 08:52
جاهای خالی را کلمات پر نمی کنند بلند می گویم مریم سرش را از قرآن بلند می کند و می گوید "پس چه چیزی جاهای خالی را پر می کند" دندانهای دراکولایی را نشانش می دهم می خندد و می گوید نه داداش اما بهار می گوید یک ارتباط موقت و غیر جدی جاهای خالی را پر می کند این را روانشناسش گفته شاید مسعود جای مهرانش را بگیرد...
-
شهر فاحشه ها
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 09:43
اسم هر تماسی را که عشق بگذاریم شهر پر میشود از فاحشه های عاشق دلم برای خودم تنگ شده که حالت تهوع نداشته باشم که سرگیجه نداشته باشم که ساده نباشم برای ارامشم هم دلتنگم چقدر دورم از خودم دور مثل مردن مثل مرده ای در قبرستانی شلوغ میان فاحشه ها و جنازه هایی که راه می روند با چشمانی خشک و مات زده رجاله هایی که بوی فلفل و...
-
آلرژی به واژه ها
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 10:22
چرا همیشه شنیده ایم که مثلا گلها و حیوانات و اینجور چیزها حساسیت ایجاد می کنند در حالیکه من نسبت به بعضی واژه ها حساسیت پیدا کرده ام واژه هایی مثل خوبی خدا نیکی دوست داشتن عشق وفاداری درک متقابل شعور فداکاری و از این دست و عکس العمل من هم از هر که بشنوم تنها یک چیز است حالت تهوع چه ساده می توان به جای همه پول را گذاشت...
-
لباس
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 11:13
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 22:50
حقیقتی اگر باشد هر چه عریانتر باشد کمتر به زبان آورده میشود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 23:13
سکوت وزوز بی پایان یخچال تنهایی کسالت بار روزهایی که نه با خواب تمام می شوند نه با بی خوابی صدای راه رفتن خانواده ای پرهیاهو در کوچه را صدای ماشینی نصف می کند
-
Rent
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 21:20
It's almost February and I was supposed to return money which I owed, I was working hard, no need to explain, but You know, there is always a but, The salary was not paid I was supposed to give rent back for 22 month which i was just there because of home, and i You know i had no other place as you said, But i am...
-
سه گانه من
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:38
اول- خانه تو نیمه شب پتو را به سختی به دور خود پیچیده ای و از درد عمل به خود پیچیده ای میپرسی: برای تا همیشه کنارم میمانی؟ جوابی می دهم که دوست نداری بشنوی اما دروغ نیست نمیدانم گریه میکنی و نفرین و گریه تا صبح که کنارت می مانم بعدها معذرت میخاهم که در آن شرایط چنان حرفی زدم دوم- بعد از ظهر نزدیکیهای هفت تیر بعد از...
-
درد
جمعه 15 دیماه سال 1391 23:46
درد کشیدن همیشه حس عمیقی از بودن برایم دارد.
-
همه جا آواز تو در میانه است
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 22:19
دلم گرفته هزار فرهاد با هزاران تیشه میان جانم افتاده اند از میان چشمانم هزاران چشمه آب شور می جوشد تو را می خوانم که نامی نداری تویی که آواز ناخوانده ای تویی که نور نادیده ای، درخشان تو دخترکی ایستاده در بادی، خندان بانویی زیر باران، پریشان موی راوی قصه های من با چشمانی شرم اگین دستانی با سرمای دلکش هزاران ساز میان...
-
last christmas
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 00:50
last Christmas i was so stupid that i trust i gave my every thing and i recieved nothing except lie and libel but this year i wont be so i am not happy but no one can fool me again like that with lies and black brownish beauty eyes
-
عشق اول- عاشقان بی شمار
جمعه 1 دیماه سال 1391 11:54
-
تشویش
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 15:20
((تشویش نکن مریم جان)) جمله ای قشنگ زیبا ساده آهنگین تشویش نکن واقعن هم من هم اگر جای تو بودم او را انتخاب می کردم باور کن هر کس دیگری هم بود همین کار را می کرد اما نه آن مریمی که من می شناختم نه آن مریمی که تو تعریف کرده بودی نه آن مریمی که تو از خودت برای من و خودت ساخته بودی تشویش نکن تو آن مریم نیستی نبوده ای شبها...
-
پیامبر
شنبه 18 آذرماه سال 1391 19:24
من باورهایم را گم کرده ام نه که مقصرش تو باشی نه سالها حتا پیش از تو یا حتا قرنها اما تو پیامبر دروغگویی بودی که امیدهای باقیمانده را هم بردی هرچند امیدی هم نبود کاش اما فراموشکاری را یاد میدادی عاشق بودن را که نتوانستم
-
رایان
شنبه 18 آذرماه سال 1391 09:55
-
ماندن بر لبه
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 11:17
این روزها از همیشه بدترم یعنی از مرز بودن می گذرم؟ اندیشه هایم درد می کنند ورم کرده اند تا کی می توان این پوچی را ایستاد
-
عذرخواهی دوباره
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 14:42
متاسفم برای همه دفعاتی که تنها گذاشتمت واقعا متاسفم
-
تهیگی دوباره در برابر آینه
جمعه 10 آذرماه سال 1391 11:51
چشمان تهی در آینه باز ترس از ایستادن در برابر خودم سه سال و نیم بیهوده؟ به هیچ کس نباید اعتماد کرد به هیچ حرفی نباید اعتماد کرد باورهایی که نداشته ام را گم کرده ام زمان زیادی برای آموختن این درس ساده اما هنوز هم نمی فهمم چرا کسی باید دروغ بگوید؟ وقتی هنوز راست گفتن ساده ترین است معلق میان هیچ میان پوچی سرسام آور...
-
ما زناکاران
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:47
نوشته های قبلتو خوندم از فروردین 90 تا شهریور 90 که جدا شدیم حتا یه حرف خوبم به من نزدی نزدیک شش ماه زناکاری مجبور نبودی تنها امتحان و دوست جونات برات مهم بودن بعدشم من آدم بده قصه کاشکی همون بعد از عید تمومش می کردیم می کردم همیشه رو دربایستی داشتی انقد که آخرش برگشتی توهین کردی تا میتونستی که من برم خوب میگفتی...
-
قضاوت: روز داوری
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 18:18
-
در ستایش عشق تند و آتشین
شنبه 4 آذرماه سال 1391 08:16
با من که بودی یا خواب بودی همیشه یا خسته بودی مدام یادت می آید حالا که عاشق شده ای و زلف یار در خواب شانه میزنی و کتاب می خوانی از بیداریهای خودم چیزی نمی گویم ولی لااقل برای این یکی (الان دقیقا نمی دانم چندمین عشق پاک آسمانی مریم مجدلیه طی یکسال گذشته است) دکتری چیزی میرفتی تا بتواند از بوی عشقت بخوابد هر چند دیگر...
-
کاش باران ببارد
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 21:58
دلم باران می خاهد تا پاک شوم از آنچه ها که توام گفتی حتا از اینگونه بودن که بیشتر به نبودن می ماند دلم شادی کودکانه بودن می خواهد رها بودن می خواهم عاشق شوم مهربانی نگاه معشوق می خواهم می ترسم اما حتا باران هم دیگر پاکم نکند کاش باران عاشقی ببارد بر این شهر
-
عشق مسخره
جمعه 26 آبانماه سال 1391 12:39
چقدر مسخره شده عشق و چه مسخره عاشقی و چه خودخواهانه چه پولکی یه خواهشی دارم ازت با هر کسی هستی خوش باش اما به کسی حتا نگو دوستش داری از عشق هم اصلن حرفی نزن میدونی عشق مثل دستمال کاغذی نیست بری تا سر کوچه و عوضش کنی خوشت نیومد یه رنگ دیگه یه شکل دیگه دستمالاش تموم شد بستشو بندازی بیرون عشق هر چی باشه حتمن به تو ربطی...
-
هر کسی مانند من
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 19:56
باید می دانستم من یکی بودم مثل هر کسی که می توانست باشد؛ هر کسی می توانست شنونده باشد ((هر عشقی می میرد)) حرفها معنا ندارند؟ هر حرفی بی معناست؟ دلتنگم اما نه برای زنجیره بد گمانی و بد اخلاقی درد هر کسی بودن برای ((کسی که مثل هیچ کس)) نبود آزارم می دهد این حالت تهوع لعنتی هم امانم نمی دهد
-
غرق شدگی در خاطرات
شنبه 20 آبانماه سال 1391 18:33
یه دقیقه از جلو چشام گمشو بزار به کارام برسم سعادت آباد بودیم مدام باید از روی خاطراتت می گذشتم حالا اومدیم راست تو ورشو روبروی پارک با یه پنجره 10 متری فک کنم بازم اخراج شم
-
شکار
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 22:30
پشت درختها به تماشای چه ایستاده ای چاقو در سرما به زبانت می چسبد با ولعی دوباره تر بوی خون تازه را فرو می دهی انتقام دردت را تسکین می دهد اما مجبور نیستی چاقویت را بچرخانی من با یک ضربه ات هم مرده ام باشد اگر انتقام همه را از من بگیری من هم راضیم میخاهی نگاه کنی هم نگاه کن فقط چاقویت را نچرخان
-
فراموشی
شنبه 6 آبانماه سال 1391 22:43
فراموشم نمی شوی من اما شده ام فراموشت
-
تهران شهر بی پاییز
جمعه 28 مهرماه سال 1391 21:53
خیابانهای این شهر دیگر مرا نمی خوانند،پاییز بدون باران با سرمایی احمقانه حتا به برگ درختان هم زور نمیگوید برگی نیست، درختی نیست، شهری نیست افسوسهای انباشته، حرفهای نزده، انبار شده و بوی تعفن میگیرد روزهایی که آفتابش تنها باعث چرک شدن یقه ام می گردد و شبهایش بی ستاره می میراندم تا صبح شود دلم آغوشی می خاهد که دلم برای...