دهانم بوی خاک می دهد
جانم و جهانم بوی خاک می دهد
به رنگ بمُ خاکی
مرگ
تبانی ثانیه ها
فرو افتادن سایه ها بر سردی دیوار
کبودی صورت صبح
شبهای هراس
سوت خیره سرانه مترو
در بی روزنامگی، همشهری
خنده های به پهنای صورت
و باز هر بار
زنده بودن
سایه ها را چریدن