ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
شهر تاریک – تر
دیوارها بلند– تر
آسمان تشنه
چشمهایم مه گرفته
و
این هفته ها
سخت تر هم نمی گذرند
انگار
چیزی درست بچسبد به کف دستم
و
واژه هایم خنگ شوند
نیمه های شب به وقت ساعت روی دیوار
(چون همیشه)
وشادی از گریه
بعد آن سالهای خشک
شاید که نه
رنگها محوتر شده اند
صداها سکوت تر.
برگرد.
چشم که می بندم پنجره ای گشوده می شود
هر پنجره ای دنیایی نیست
و یا حتا نمایی از دنیایی.
روی پوست سرد زمان دست می کشم که چه؟
یا که دستهایم یخ کرده
مرده ام باز؟
این آوای سکوت است؟
خوب می دانم تو هم دیگر بالا نمی آوری از این همه دروغ
از این همه ( شما بهش چی می گید ؟)
ولم کن.
آهسته و گوسپندوار
یعنی که پذیرا،
رو به چاله ای به اندازه شش نفر
پشت هم.
دستها را نبسته اند اما تا خوب پر و پیمان شود
دستها را به عقب گرفته اند.
و ناگهان که نه
همه می دانستید،
حتا کلاشینکف ها هم
و شلیک
و افتادن درون گورها پشت هم
هیچ کس پایداری نکرد
پایمردی چه دروغ رقت انگیزی است؟
همه دروغ می گویند،
خودم دیدم ( البته از تلویزیون)
مثل گوسفندی که پیش پایم بریدند
بعد از سربازی.
صبح زود کوه
و من خسته
فریادم خسته تر.
پاسخی نبود
بود؟
دستهایم یخ و پاها سست تر
دیگر باور کرده ام گوسفند گم شده هیچ کس نبوده ام.
و
آن قصه کوه؟
دروغ؟
واژه هایم پایان گرفته اند
این
آغاز دوباره ای نیست،
پایانی بر پایانهاست؛
بی تو.
و من ناامید هم نیستم،
که امیدی هم نیست،
بی تو.
تباهی ها چه سخت میچسبند
مثل تنهایی
که سخت چسبیده به من
چه سخت،
مثل سیاهی که می چسبد
به تن شبهای بی ماه.