دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

سفر فراموشی

دلم میخاهد 

کوله ام را پر کنم  

                     نه خالی کنم از خاطره 

از هر چه مرا وصل میکند به گذشته 

و 

کوله ام را پر کنم. 

باید رفت

نه به جایی 

به هر جا 

با چشمان بسته. 

هر جا اینجا نیست 

دستهایم را روی دیوارهای سیاه این شهر بکشم 

چشمانم را ببندم 

و 

کوله ام را پر کنم. 

مثل همیشه هیچ پرنده ای نه به پیشوازست 

نه به بدرقه 

چاووشیان مرده 

هیچکس نه دیگر به گریه میایستد نه حتا نیم کاسه ای آب. 

خسته ام  

بر میخیزم 

باید رفت 

با چشمان بسته دست روی دیوارهای شهر میکشم 

که تنگترند و تیره تر مدام. 

کوله ی خالیم را پر میکنم.