دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

مکالمه

جایی که پول حرف می زند

نه پزشک اورژانس وقت دارد

نه پزشک فوق تخصص اعصاب

نه تویی که کاری"مهم" داری لابد

بدون اینکه بفهمی گاهی وقتها بهانه های پوچ تنها برای شنیدن صدایی است

جایی که تنها پول حرف میزند

دیگر حتا چه انتظاری از خودم

بدم می آید از شهری که هیچ کس وقتی برایم ندارد

برای هیچ کس وقتی ندارد


بهار

دستهایم را توی جیب میکنم

با دستهای آویزان کنارم آرام راه میروی

صدایم میکنی که دستهایت رهاتر نباشند

صدایم نمیکنی اما

بهار میشود؟

باور نمیکنم با اینکه تقویم و تجربه و بلیط توی دستم و تو میگویید

دستانمان را با چای و صورتمان را با خنده

پر نمیشوند اما


برای پرویز رجبی

از معدود کتابهایی که دو بار خانده ام دشنه و سیب گمشده است. نه زبان روایی خاصی دارد نه سبک منحصر به فرد نوشتن. داستان انقدر سر راست هست که بشود در یک کلمه خلاصه اش کرد: زندگی. 

دروغ میگویم چون اصلن سر راست نیست روایت راوی از زندگی خودش یا چه میدانم از زندگی من یا زندگی ما 

پرویز روزمرگی را چنان به ظرافت کوبیده که  

بگذریم 

اما در هزاره های گمشده سعی شده تاریخی که روایتی خطی و ساده را به خورد ما بدهند به چالش بکشد با باورهای جزمی تهوع آورش 

فرار از سادگی و آدمهای تک بعدی به دنبال سند گشتن به دنبال روایتهای مختلف گشتن گشتن در باورهای کسانی که تاریخ تنها گوشه ای از کارهایشان را آن هم نه به دقت ثبت کرده جستجوی زندگی با ترسها و آرزوها 

مرگ تقدیر ضرور آدمی است پس نمیتوانم بگویم ناراحتم یا متاسف

خبرگزاریهای رسمی هم چیزی در خروجی خود نداشتند و اصولن کسی تو را نمیشناختا که خبری بدهند از این بابت متاسفم برای خودم و جامعه ام

سیب

1- خودم را از بالش و پتو را از روی خودم بالاتر میکشم

    لای در را چار انگشت باز میکنم

    آرام میخانی

    واژه ها که نه اما آهنگ صدایت

    داغم میکند

    با چشمان بسته عاشق ترت میشوم

    کاش صدایم نکنی و بخانی

    تا بینهایت در گوشه تخت دراز میکشم

    کاش زمان کشتر بیاید

    گریه اما نمیدانم امانم نمیدهد یا مجالم نمیدهد


2- دراز کشیده ای کنارم به ناز

    در خواب

    دستت بر سینه ام

    دستم به موهایت

    میان تاریکی سکوت

    میخندی

    زیباتر میشوی

    زیباترین

    زیر لب چیزی میگویی مدام

    لبم را به گوشهایت میچسبانم

    صبح شتابان میرسد

    میپرسی چرا همیشه تنها در خواب

    میخندم 

    آفتاب سلام میکند


3- پشت پنجره غروب سیب مرا گاز میزنی

    گاز مرا سیب میزنی

    خورشید بیشعور

    با این عجله به کجا؟

    

پنلوپ و قوی سیاه

خب 

داستان از اشتباهات شروع شده

من به جای اینکه فیزیک مثلن جامدات بخونم نشستم اولیس خوندم

بعد کارامازوفا به جای ترمو

نتیجه خوب باید میشد پیش بینیش کرد ولی بازم نشدش

خوب من فکر کردم خودم اولیسم

ولی ظاهرن شدم ایوان 

اونم به جای اینکه بشم مثلن یه استاد مهندسی

خوب تو هم شدی قوی سیاه به جای پنلوپ

توقع دیگه ای باید می داشتم؟


واقعن؟

فریب

این گریه آسمان نیست

اشکهای من است

بغض ترک خورده ام

باور نمیکنم

فریب

دروغ

چه ساده

من نمیخاهم که باور کنم