-
عکس
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1401 08:17
خاطرات ثبت شده در پشت دوربین ماندگارتر از عکس هستند گاهی
-
یادداشت عروسی
جمعه 16 اسفندماه سال 1398 17:03
رها در باد مستانه و خندان بوی شب، بوی خاک خیس باران خورده، بوی شادی رنگهای جان را دست می کشیم ماه تابان چسبیده به قاب تنگ آسمان چشم به پرستوهای هزاران بهار آمده و نیامده رقص شاعرانه ی مهتاب زیر انگشتان سفید باد رها باد پیچان میان گیسوان و انگشتان میتابمت چو ارغوان میهمان شاد بزم شادمان صاحبه و ابوالفضل ید
-
موهبت ناگهان
سهشنبه 2 مهرماه سال 1398 06:30
چیزی که ممکنه در نگاه اول سخت، دردناک، کشنده به نظر برسه میتونه مثل یه جرقه ی کوچیک روشنی بخش باشه پس نوشت ۱: بعد مدتها باز حالت تهوع دارم پس نوشت ۲: از اون وقتایی هستش که نمیدونم باید از خوشحالی گریه کنم یا از ناراحتی، البته که گریه هم نمیکنم پس نوشت ۳: از روی پل آرزوها می پرم
-
هر عشقی میمیرد
جمعه 29 شهریورماه سال 1398 01:13
انتظار معجزه هم چیز احمقانه ای است هیچ رویدادی بی همتا نیست عشقی هم اگر باشد در افق رویداد ناپدید شده است نیاز ها با عشق اشتباه گرفته می شود و میمیرند پس نوشت ۱: آدمها چیزی که میگن نیستن، آدمها حتا کارهایی که تا الان کرده اند و می کنند هم نیستند پس نوشت ۲: جای زخم حرف ها پاک نمی شن پس نوشت ۳: کارهایی که آدمها برایم...
-
تجربه ی بچه گربه ای
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1398 10:07
پنجه های بچه گربه ی تازه متولد شده در ارتفاع یک متری از پای درخت تنومندی گیر کرده بود، بی توان بالا رفتن و یا جرات رها کردن و میوهای خسته و هراس زده ای که به شیون نوزادی نورس میماند و احتمالا مادر گم شده اش را به کمک میخواست. پشت گردنش را که گرفتم هنوز نمیدانست که باید مقابله کند یا به رها شدن از فشار بی امان جاذبه تن...
-
مبارز
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1398 08:51
بعد, هر سختی، قطعا سختی, بزرگتری در راه است اگر چند روزی هم نیمه آسایشی باشد که دیگر نیست، فریبی بیش نیست بعد از هر حادثه، حادثه ی بدتری است و زندگی, ما مگر چیست؟ و دیگران, بسیاری که برای لذت بردن آمده اند و من مبارزی میشوم خواهم شد آخرین مبارز, تنها
-
بن بستِ نو
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 08:22
-
سکونِ لحظه ی تعلیق
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1397 13:55
زمستان میگذرد سرد اما سرمایی نیست بهاری که خواهد رسید سبز اما رنگی نیست کمرنگ تر از هر بهاری و هر بار بهاری بی رنگ تر تابستانی پر از خورشید گرمای حوصله سر بر بی گرمایی اما بی بویی هم بی سایه ای حتا و پاییزی خشک و طولانی و غمناک منتظرِ ریزشِ زردِ کمرنگِ خرد شده بی هیچ نشانه ای از تغییری سالها فصل ها ماه ها و روزها...
-
واقعیت
جمعه 13 مهرماه سال 1397 18:26
واقعیت از هر رویایی شگفت تر است یا چگونه این همه آواز میان چشمانت داری
-
من، آیدا، خانم تُرک، بهاره، لیلا و دیگران
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1397 00:13
آیدا نوشت: "به نظر من بچه اوج محبت دو انسان بهم دیگه است اونقدر از محبت هم پر شدند که می تونند موجوددیگری رو هم از عشق سیراب کنند و همسان سازی فقط برای عدم انقراض نسله" من نمیدونستم الان موقعیت تراژیک دارم یا کمدی البته میتونستم بگم برو تخمک هاتو فریز کن بعدها اگه یه اسپرم عاشق پیدا کردی سیرابش کن البته...
-
شگفتی
شنبه 6 مردادماه سال 1397 23:14
شگفت ترم آنکه دیگر شگفت زده نشوم
-
افسونِ شناورِدلتنگی
یکشنبه 13 خردادماه سال 1397 01:51
دلتنگی پرزورترینْ نیروی زندگی است بیش از تنهایی هم میان دلتنگیها زندگی میکنیم در میان غبارناکیِ غمبارِ محوِ خاطراتِ دورتر فقدانِ آنچه که در اندیشه مان بوده است و گمان میکنیم جایی زندگیَش کرده ایم شناور در همه ی زمانهای آمیخته با عطرِ بنفشِ یاس مانند نگریستن از پشتِ پنجره یِ باران زده به اتاقی نیمه روشن که کسانی با...
-
ورزش
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 18:37
یکی هم بیاد یه تحقیقی بکنه و رابطه ی بین ورزش کردن و قابلیت دوست داشتن و دوست داشته شدن رو کشف کنه و هورمونهای کشف شده ی احتمالی رو به صورت قرص بفروشه پولدار میشه.
-
بهار
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1397 16:34
ماده گربه ها یا شکمهای برآمده دارند یا با دمهای رو به آسمان، دور از بازیگوشی معمول؛ می خرامند و خودشان را به دور نرها میپیچند. سبزِ کم رنگِ شاخه هایِ نو، نیامده در آلودگی خفه شده اند. نورِ سردِ روشنِ عصرهایِ خسته یِ شهرِ دودزده یِ تنها، همراهِ آرامِ قدمهایِ کوچکِ کندِ بعد از ترمیمِ ناقصِ رباطِ صلیبیِ قدامی بارانهایی...
-
چهارراه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1396 15:31
و ما با دستهایی آویزان از شانه هایمان به چهارراهی رسیدیم اندکی دست در دست رقصیدیم شادمانه و کودکانه و راهها جدا شدند و دستها تهی و تا دور و دورتر رفتیم تا شاید چهارراهی دیگر و دیگری
-
هر شبِ بلندِ بعد
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1396 21:37
آدمهای زیادی ممکنه بخوان به قله صعود کنن آدمهای کمی به قله میرسن و تقریبا هیچ کس تو قله زندگی نمیکنه. واقعا هیچ کس؟ حتا کسی که ذهنش رو تو قله ای جا گذاشته باشه برایِ تا همیشه. مگه اونجا حتی قله بوده؟ جایی که من بودم؟ اوجی بوده در برابر حضیضی؟ اوجی هست؟ بلندایی در برابر روزمرگیِ مدام؟ که کش می آیدم. دخترِ سبزه ی کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:37
وقتی راه می روم دوست دارم کسی از پشت دست بر شانه ام بگذارد و تو آنجا با آن خنده های نا مدام نگاهم کنی و بلند صدایم بزنی با چشم و بعد بروی و من از پشت تماشایت کنم وحتا آرام بدوم و تو برگردی و بخندی با چشمهای مدام آهو . . . (از شعر بلندتر مدام) (بدون تاریخ)
-
تکرار
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:35
بازدوباره روز باز دوباره هفته باز دوباره باز وقتی سر کوچه تنهایی همه آدمها می ایستی وداد می زنی و هیچ کس یا نمی شنود ویا به نشنیدن میزند خودش را باز هم فریاد می زنی؟ باز دوباره روز های شما کوچه ای نمی شناسی که آدمهایش بشنوند یا ... گم شده ام شما چطور؟ کوچه،ساعت،آفتاب،خیابان و همه تکراری زرد وعبوس باز دوباره باز قیافه...
-
تنهایی (عنوانی که بعدها اضافه شد)
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:34
چه راحت می توان تنها بود و چه راحت نیست تنها بودن (چهارشنبه، 15 تیر، 1384)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:33
پشت تمام درهای دنیا تو ایستاده ای باور نمی کنی تمامشان را باز کن (یکشنبه، 12 تیر، 1384)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:32
میان همه همیشه هایت، میان همه پنجره های همیشه باز، تا برای همیشه، بانویی برای همیشه نشسته است با چشمانی برای همیشه باز؛ چشم انتظار انتظار شاعری که چشمهای او را بگوید شعر اگر بگویی چشمان اوست شاعر اگر باشی چشمان او را می گویی. بانوی هزار رنگ وپیشه ام بانوی تمام رنگها وآواها هزار سال زودآمدی نه هزاران حالا دوستت ندارم....
-
زادروز (عنوانی که بعدها اضافه شد)
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:31
قدیمیترها چه خوب می گفتند: زادمُرد. مُرد روز مرد؛ زنده مرد. کاش در هر روزهای تولدمان بادها می بردندمان، شادمانه تا چشمانت و رنگها همه روشن بودند و وهر روز می مردیم. (شنبه، 28 خرداد، 1384)
-
دیگران
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:30
و اینک همو؛ منی با رویاهایی ویران وخوابهای پریشانتر از دیروزها چون پریشانی گیسوان پری در خواب و میهمانی بلند دیوارهای همیشگی خستگی وتنهایی یاس و درک ساده دوست نداشتن چون هیچ و حس آنکه مرگ لحظه ها، زندگی ما نیست چه افسوس افسوس و کاش راست تر بودیم و راستی را به سخره کسی نمیداشت. چه بیهوده می اندیشم. و باز همان سوال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:29
زندگی [هامان] مرگ لحظه ها نیست؟ ( یکشنبه، 18 بهمن، 1383)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:27
زار نیمه شب درختهای خشکیده از باد تند و رقص مهتاب زیر ابرهای تار می خوانندمان (باور کن) باید رفت. ( شنبه، 5 دى، 1383)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:26
جملگی معشوقگانیم عشق کجا دانیم و عاشقی کی توانیم ( شنبه، 28 آذر، 1383)
-
کولی (نامی که بعدها اضافه شد)
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:25
های کولی از دور آمدی و آواز رنگهایم شدی ( چهارشنبه، 4 آذر، 1383)
-
دیگران (نامی که بعدها اضافه شد)
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:23
آنهایی که می شناسیم نامی ندارند/ نامها را بر آنهایی می گذاریم که نمی شناسیم. ( شنبه، 30 آبان، 1383)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:21
کتابهایی گشوده وخسته، چشمانی بسته و به زیر لایه ای از خواب لرزان ، دیوارهایی که خیره وسفید می نگرند صداها چون تیغ برانند. از قالب خارج می شوی ومی بینی که می نویسی و تمام دنیا زیر انگشتانت میلغزد، ومی بینی که زندگی هیچ نیست وبه سادگی پوچ هم نیست، که می بینی. باد ولرم غروب پاییز دستانت را حس می کند ومی برد به دور دست،...
-
عکس
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1396 09:20
به جای گل، عکسی از گلدان برقاب پنجره؛ وتویی که چشمانت شکسته اند؛ و در انتهای رجاله ای پایان یافته ای. ( یکشنبه، 5 مهر، 1383)- این شعر برای شیرین بود