دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

بهار

ماده گربه ها یا شکمهای برآمده دارند یا با دمهای رو به آسمان، دور از بازیگوشی معمول؛ می خرامند و خودشان را به دور نرها میپیچند.

سبزِ کم رنگِ شاخه هایِ نو، نیامده در آلودگی خفه شده اند.

نورِ سردِ روشنِ عصرهایِ خسته یِ شهرِ دودزده یِ تنها، همراهِ آرامِ قدمهایِ کوچکِ کندِ بعد از ترمیمِ ناقصِ رباطِ صلیبیِ قدامی

بارانهایی که نمی بارند، ابرهایِ پرفریبِ تشنه یِ ساکنِ آسمانِ اندوه، چون من در تابِ بیتابیِ هم آغوشی؛ غرق رویای خواندن گنجشکها

غریبگیِ لجوجانه یِ همیشه یِ بادهایِ عصر با سینوسهای همیشه ملتهبم.

دلم بهار می خواهد، بهارمنظره یِ کشدارِ نیمه معلومِ پشتِ پنجره یِ اتوبوسی به مقصدِ هر جاست، تمام جاهایی که با تو بوده ام یا نبوده ام یا خواهم بود یا نخواهم بود.

حس پیچکیَم بی درختی، تابیدنِ تنهایِ جانم بر عریانِ جانِ یارِ جانِ جانان




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد