دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

ناامیدی مطلق

هیچ امیدی به هیچ بهبودی نیست

نه لذتی حتا

نه شادی ای

نه هیچ

در انتظار فرداهایی تیره تر

و لبخندی که بر لبم باید باشد

منتظر تا بدتر نشود

بزرگترین امید بدتر نشدن وضعیتی که فاجعه است

و این سگ سیاه

خلقم به شدت رو به وخامت است

ورزش باید و غذا

و فکر نکردن به آینده ای که نیست

باشد که نباشد

احساس

احساس

کاهش یافته به حس لامسه

و شعر

به شعور

و شعور به احساس



برای درک شدن باید حس کرد؟

و دخول


آنچه می جویم نیافتنی است؟

"حلقه اقبال ناممکن" جنبانیدنم می خنداندم

هر چند سالهاست دیگر حتا نمی جویم


پس نوشت: و چه حسرتی می خورم