دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

عشق مسخره

چقدر مسخره شده عشق

و

چه مسخره عاشقی

و چه خودخواهانه

چه پولکی


یه خواهشی دارم ازت

با هر کسی هستی خوش باش

اما به کسی حتا نگو دوستش داری

از عشق هم اصلن حرفی نزن


میدونی

عشق مثل دستمال کاغذی نیست

بری تا سر کوچه و عوضش کنی

خوشت نیومد یه رنگ دیگه

یه شکل دیگه

دستمالاش تموم شد بستشو بندازی بیرون

عشق هر چی باشه

حتمن به تو ربطی نداره

می فهمی


چقد داستان از مهر و عشق و وفاداری گفتی

من می خندیدم تو گریه می کردی

تو اما داشتی و داری به ریش من می خندیدی

و من تو رو باور می کردم


خوش باش ولی

از عشق چیزی نگو

شاید کسی عاشق بود و شنید

میدونی چه حسی نسبت به این کلمه پیدا میکنه؟


برو قصه منم برای یکی دیگه اینجوری تعریف کن

تازه اگه تعریف کنی

چیا و کیارو برای من تعریف نکردی؟

اما یادت باشه

به خودت نمی تونی دروغ بگی

خودت همیشه با خودت هستی


ممکنه از بوی موهای کسی مست بشی

ممکنه دروغگوی خوبی باشی

اما با خودت همیشه هستی


برو خوش باش

اما از عشق نگو دیگه

خدایی نیست

تو رو به خودت واگذار می کنم

هر کسی مانند من

باید می دانستم

من یکی بودم مثل هر کسی

که می توانست باشد؛

هر کسی می توانست شنونده باشد

((هر عشقی می میرد))


حرفها معنا ندارند؟

هر حرفی بی معناست؟


دلتنگم

اما نه برای زنجیره بد گمانی و بد اخلاقی


درد هر کسی بودن برای ((کسی که مثل هیچ کس)) نبود

آزارم می دهد

این حالت تهوع لعنتی هم امانم نمی دهد

غرق شدگی در خاطرات

یه دقیقه از جلو چشام گمشو بزار به کارام برسم

سعادت آباد بودیم مدام باید از روی خاطراتت می گذشتم

حالا اومدیم راست تو ورشو روبروی پارک با یه پنجره 10 متری

فک کنم بازم اخراج شم

شکار

پشت درختها به تماشای چه ایستاده ای

چاقو در سرما به زبانت می چسبد

با ولعی دوباره تر بوی خون تازه را فرو می دهی

انتقام دردت را تسکین می دهد

اما مجبور نیستی چاقویت را بچرخانی

من با یک ضربه ات هم مرده ام

باشد

اگر انتقام همه را از من بگیری من هم راضیم

میخاهی نگاه کنی هم نگاه کن

فقط چاقویت را نچرخان


فراموشی

فراموشم نمی شوی

من اما

شده ام فراموشت