دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

مینی بوس

باگوشه چادر سیاهش عرق از پیشونیش رو پاک کرد. چشماش برق می زد و خودش نفس نفس .چاق نبود ولی نسبت به سنش سنگین بود، سبیلای روی صورتش تو ذوق می زد. لبه صندلی مادرش  رو گرفته بود و به صندلی جلوییش  کمی لم داده بود. صداشون تو صدای ماشین گم بود. به نظر ماذرش غرغر می کرد و دختره جوایشو می داد. به نظر شاد بود. شاد شاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد