دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

در ستایش مرگ

این روزها هم 

مثل روزهای قبلتر 

دل تنگتر مرگم 

که پاک شوم از  

رویا  

از دست و پای مدام زدن برای هیچ

از بیهوده بودن 

یا

بودن بیهوده ای چون من 

مدام از خودم میپرسم 

آیادیگران هم احساسی چون من دارند؟ بی احساسی مدام   

حتا بی هیچ حضی از شادیهای کوچک 

گاهی اوقات فکر میکنم 

بازی میکنم نقش زندگی را البته در دور کند و البته با دستمزدی از رنج بودن 

 

دلم میخاهد سرم را به شیشه ی پنجره ی اتوبوسی که در گرگو میش غروب از جاده ای بیابانی میگذرد تکیه دهم و به بینهایت تهی خیره شوم 

 

هیاهوی بسیار برای هیچ 

 و 

فکر کنم  

که اگر مرگ نبود 

بایستی تا بینهایت 

در این هیچستان 

در جستجوی هیچ غوطه ور بود 

و 

اگر مرگ نبود 

این روزمرگی مدام 

چه تلختر و سخت تر بود 

حتا دهانم هم تلخ میشود 

مدام 

تو را ای مرگ 

میستایم

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد