دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

من من و توی تو و توی من و من تو

اول- دهانت طعم پیچ امین الدوله میداد بیشتر وقتها که گس بود و معطر (بیشتر وقتها که می گویم باید تا آخرش را خوب بدانی)

دوم- تو که می گویم یعنی آن که من نیست، نه که هر کسی باشد، یعنی تر اینکه به گمانم نخاستی خودت را جای من بگذاری (همیشه می توان فکر کرد من نتوانسته ام خودم را جای تو بگذارم)، باز هم یعنی تر اینکه نخاستی (یا نتوانستی یا ارزشش را نداشتم یا می توان یاهای زیادی گذاشت که البته در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمی کند) همذات پنداری کنی، نه که فکر کنی این منفی است یا مثبت چرا که اگر تو بودن تو را (با آن چشمان خندان) دوست داشته ام و همچنین من بودن من تو را (که من من نیست)، اصولن نمی شود که من بشوی تو. {اگر سر در نیاوردی دوباره نخان که خودم هم سر در نیاورده ام  هنوز البته به شرط اینکه تا اینجایش را خانده باشی}

سوم- از اینکه توی دوی بالا چنان حرفی به من زده ای هنوز شوکه ام

چهارم- اگر باور کنم توی تو به من چنان حرفی را با باور زده باید باور کنم که توی اول و دوم  بالا توی من نبوده که موضوع میشود یک سو تفاهم چندین ساله لابد

پنجم- گفتم فرصتی است برای خودشناسی، دارم باور میکنم مشکل اساسی من من و منی که من تو نشد زیاده خاهی من است یا عدم رضایت از همه چیز، را حلی داری؟

ششم- تقسیم به نسبت که کنیم پنجم من(منظور از پنجم من همان بند پنجم این نوشته است و به همین صورت برای بقیه پاراگرافها) ناهمخان است با دوم تو که نگفته پیداست سهم من بیشتر است از این ناهمخانی. فقط می ماند این که تو چرا چنین حرفی زدی؟

هفتم- برای تو که چسبده ای به گذشته ای که نیست، رها کن از ما که گذشت بر تو مانده انگار

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد