دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

شهر فاحشه ها

اسم هر تماسی را که عشق بگذاریم 

شهر پر میشود از فاحشه های عاشق 

دلم برای خودم تنگ شده که حالت تهوع نداشته باشم که سرگیجه نداشته باشم که ساده نباشم برای ارامشم هم دلتنگم

چقدر دورم از خودم  

دور مثل مردن

مثل مرده ای در قبرستانی شلوغ میان فاحشه ها و جنازه هایی که راه می روند با چشمانی خشک و مات زده

رجاله هایی که بوی فلفل و زردچوبه می دهند

زنها اما همیشه عاشق نمایش اند 

عاشق رجاله ها

حالت تهوع سهم این روزهای من از زندگیست

بی پایان؟

گل امید بعد از آخرین دروازه ناامیدی می روید؟ دیگر قصه ها هم به دادم نمی رسند اما می نویسم که یادم بماند جادوی فاحشه ها در چشمان و در  دستانشان است 

باید گریخت اما به کجا؟

هیاهوی بسیار برای بیهودگی


جهان خالی از معنا

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد