دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

دیگرانه ها

هر یک دیگرانیم، دیگران تنهای بسیار

شرمندگی

چه اندازه احساس شرمندگی می کردم

وقتی هر روز ها می شنیدم

"تا ابد" و "برای تا همیشه" از "مردن بدون عشق تو"

حس می کردم چیزهایی کم دارم

زیاد


"احساس خوب بد بودن"

واقعا احساس خیانتکاری را حس می کردم

و تا چه اندازه بی احساسم

و نالایق

و هر روز درد بی پایان؛ تو چه می فهمی؟

که لابد " احساس خوب خوب بودن"؛ من چه می فهمم


اما حالا بعد دو سال

زمان داوری می کند

                         نه انتقام می گیرد از من

و چه به احساس شرمندگیم می خندم

و

فکر می کنم چه خوب میشد اگر همه مثل حرفهایشان می شدند

نه همه

لا اقل یکی

خوب یا بدش هم زیاد فرقی نمی کند

و نه "حرفهای خوب برای بچه های خوب"

مثل قصه ها


شرمندگی این روزها جایش را به داده به شک

که حتا به خودم هم می خندم


و جست و جویی همیشگی

برای چیزی که نمی دانم چیست و آیا هست؟

حس انتظاری بی پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد