-
انتخاب
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1394 21:42
به بد بودن عادت کرده ام به نبودن به تماشاچی سنگدلی بودن که پاسخ ندهم که گم شوم انگار که پاسخ آرزویی، نبودن دوستش هم دارم بعضی وقتها تلفن را بر هم می دارم هر چند که همیشه هم منتظرم/ منتظر نیستم اما گذشته ای که هست مانع می شود گذشته ای واقعی و تلخ که می توانست نباشد یا کاش تمام شود همیشه فکر کرده ام متمدن که هستم لااقل؛...
-
فصل بی قصه
جمعه 5 تیرماه سال 1394 20:03
قصه هایم تمام شده اند؟ خالی از پر شدن خالی از هیجان زیستن در دنیایی پر شده از پول و س ک س و دیگر هیچ
-
ارزش ها
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1394 09:59
به نظام ارزشهای خودم پایبند باشم کوچکترین انحراف به فاجعه منجر می شود.
-
دوری و آدمها
سهشنبه 19 خردادماه سال 1394 11:09
از بعضی ها باید دور شد چنان دورت می کنند از انسان بودن که بعد از مدتی از خودت هم بالا بیاوری
-
شاسی بلند
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 08:08
بنا به قانونی نانوشته شاسی بلند که سوار باشی می توانی برای هر کسی کنار خیابان "بوق بوق" کنی
-
فراموشی
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1394 20:59
حتا فراموش کرده ام که چگونه می شود کسی را دوست داشت
-
فراموشی
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1394 20:59
حتا فراموش کرده ام که چگونه می شود کسی را دوست داشت
-
عرق
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 11:08
برای کسی بمیرم که برام عرق کنه تب پیشکشش
-
اتوبوس
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1394 20:03
بهاری چسبیده پشت گلوی آسمان خیس کبوترهای سرخوش خسته اما از پرواز بوی مخصوص اتوبوس به تنهایی پنجره چسبیده ام شب کشیده میشود کشیده تر
-
اخلاق
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1394 16:51
گزاره هایی که به نام اخلاق میشناسیم جدای از زمان و زبان و تاریخ و جغرافیا و دین و رسوم و باور تنها و تنها برای برای یک دلیل به وجود آمده اند نگه داشتن ثروت برای ثروتمندان چیزی که انسانیت خانده می شود در واقع انسان ثروتمند است تا جایی که مجموعه باورهای درونی شده نیز در راستای اخلاق ثروت مدار شکل گرفته، انسان خوب, انسان...
-
ما و آدمها
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 22:48
یعنی آدمهای آن بالا ما را چه شکلی می بینند سخت درگیرم
-
تجربه
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1394 08:39
هر چقدر هم که سخت شود یا فشار بیشتر شود یا درد یا مصیبت یا فاجعه یا هر چیز دیگری همیشه چیزی هست برای خندیدن حماقت خودم
-
کاکتوس
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 19:17
آنقدر تنهایی خورده ام که از انگشتانم کاکتوس سبز می شود
-
شهر من
شنبه 15 فروردینماه سال 1394 11:01
نه چون درختی در طوفان یا رودی خشکیده زاینده شاید چونان دیواری ریخته که برای تا همیشه ریخته شهری ویرانم
-
فاصله
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 00:40
همیشه باید فاصله ها را حفظ کرد زیادی که نزدیک شوی یا صاحبت می شوند یا لگد میزنند یاگازت میگیرند یا فحش می دهند یا میگریزند یا همه را با هم
-
فقر
جمعه 7 فروردینماه سال 1394 18:45
بسیاری تنها چیزی که به ارث می برند فقر است و این بسیار هشتاد درصد آدمها هستند پس نوشت: تنها فقر میراث بسیاری از آدمهاست
-
Option
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1394 08:35
-
باران
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1393 21:30
باران هم دیگر شوقی بر نمی انگیزاند
-
گوگول من و موشومی او
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 15:52
فکر میکردم حداقل حالت تهوعم از بین برود اما گویا یا ربطی نداشته یا اثراتی حتا عمیقتر داشته بر جاهایی که نمیدانم چه خنده ام می گیرد زوجهایی می بینم که فدای هم می شوند مهربان دوست داشتنی و "بی همتا" می خانند یکدیگر را و چه حالت تهوعی معلم عشق و چه احمق من عشق اما دروغی مردانه است به گمان خنده و تهوع هنوز اما...
-
میلاد
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 09:31
دنیا بی تو چیزی کم داشت چیزهای زیادی کم داشت
-
خالی بی انتها
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 15:56
حفره ای میان جانم تهی حتا ازسبکی نایی که ندارم بماند که اثر این ضدحساسیت لعنتی است پ ن: وقتی رژیم می گیرم بدتر هم می شود
-
Half of a yellow sun
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 00:37
مگر آدم به چند نفر میتواند بگوید من کودکی با قیافه تو میخواهم
-
سگ سیاه من
شنبه 9 اسفندماه سال 1393 14:28
سگ سیاهی که همه چیز را هنوز نگرفته است بزرگ و بزرگتر می شود و سیاهتر
-
بهار
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 08:33
بهار که بیاید آغوشی باز تهی
-
ناامیدی مطلق
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 15:54
هیچ امیدی به هیچ بهبودی نیست نه لذتی حتا نه شادی ای نه هیچ در انتظار فرداهایی تیره تر و لبخندی که بر لبم باید باشد منتظر تا بدتر نشود بزرگترین امید بدتر نشدن وضعیتی که فاجعه است و این سگ سیاه خلقم به شدت رو به وخامت است ورزش باید و غذا و فکر نکردن به آینده ای که نیست باشد که نباشد
-
احساس
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 10:58
احساس کاهش یافته به حس لامسه و شعر به شعور و شعور به احساس برای درک شدن باید حس کرد؟ و دخول آنچه می جویم نیافتنی است؟ "حلقه اقبال ناممکن" جنبانیدنم می خنداندم هر چند سالهاست دیگر حتا نمی جویم پس نوشت: و چه حسرتی می خورم
-
هفته ی کازو ایشی گورو
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 11:48
روحمان را به چه فروخته ایم؟ گدایی که به بچه گربه ای شیر می دهد "Baby, never let me go." آرام و آسوده چشمانمان را می بندیم می بندم از کنار پسر که می گذرم احوالپرسی می کنیم ارتفاع زده م شود و روی زمین می افتد می گذرم همه دیگرانند دستانم یخ کرده اند بهانه ای نو بعضی وقتها باید چشها رابست و به آینده رفت کاویدن...
-
شوق
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 10:06
ماه میان آسمان چندین روز پشت هم ماه کامل یا چشمانم نمیبیند هنوز آفتاب نزده هنوز آفتاب نمی زند هر چه می دوم گرم هم نمی شوم حتا خیس از عرق و چه پوشانده اند همه خود را درختان اما نه در "شفق" سریع تر می دوم از کنار آوازی که دختر می خاند رد می شوم زودتر اما از عطر یاس غلیظ صدایی بم دختر شفق دختر قرمز دربند که...
-
عکسی با آس دل برای مرتضی
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 08:49
به جای آس دل اگه دو لو پیک آورده بود مولوی هم نمی گفت "چه خنک قماربازی ..." پس نوشت: چرا اینجوریه خوب؟ چرا غمگینم و عصبانی
-
جنگ سرنیزه
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 09:49
سرنیزه را کمی پایینتر بیاور میان استخوانهای قفسه سینه گیر میکند خوب هر چند میان روده ها کثافت کاری بیشتری به بار خاهد آورد (ممنون کازو)